تخته سیاه



به شدت خستم و خواب آلود.
زل زدم به رو به روم :
پنجره اتاقم،نصف کله ی یک کاج گنده،پشت سر کاجه
بخشی از کوه که نقطه های سبزی هم داره(که درختای بلوطن)، یه تیکه از آسمون با ابرای پراکنده که یه جاهایی آبی کمرنگه یه جاهایی سفید سفید،چندتا پرنده که با یه سرعت نسبتا ثابت با حرکت دایره ای، دارن دور یه چیزی مچرخن،و چندتای دیگه که تند میگذرن و یه صدایی شبیه جینگ جینگ جینگ ؟! درمیارن.(همون صدایِ پرنده ها وقتی داره غروب میشه !)
به یه قطعه که رادیو پخش میکنه گوش میدم.
یه لالاییه محلیه. دقیقا نمیفهمم چی میگه(فقط در این حد که داره قربون صدقه بچهه میره که بخوابه)
یاد مامان بزرگم می افتم؛
سرمو روی پاش میذاشت و آروم ت میداد، از این چیزا میخوند برام که بخوابم.منم معمولا هیچ وقت خوابم نمیبرد؛چون میخواستم بازم گوش بدم.
.
در این هشتاد روز(که 29روز دیگه هم ادامه داره) بیشترین حسی که داشتم، دلتنگی بود.
شبا اول برقا رو خاموش میکردم بعد پنجره ای که پهنه وسیعی از آسمون رو میشه ازش دید رو باز میکردم و زل میزدم به ستاره ها و. گریه‌.
با خدا حرف میزدم؛ همه دردِ دلام رو میگفتم براش. تهش آرومِ آروم(: پنجره رو می بستم بر میگشتم بقیه تستای زبانم رو میزدم/:
.
این مدت فقط تونستم یک کتاب صوتی گوش بدم.
ناتمامِ مسعود فروتن.
وقتی داشت داستانو تعریف میکرد حس میکردم کلمه ها دارن از اعماق قلبش بیرون میان.که بعدش فهمیدم براساس زندگی واقعیه خودشه.
داستان یه مرد عاشق(!) دلشکسته.

.

[چند وقت پیش که کتاب رهایی از دانستگی رو صفحه میزدم(خوشم نیومد ازش) تهش چند فصل در مورد عشق داشت و کریشنامورتی گفته بود که اصل عشق از جنس عاطفه نیست. از جنس هیچ چیزی نیست که شما فکر میکنین. از جنس خودشه.]

.
هعی.
و‌
این ماه رمضونم رفت.
دلم براش خیلی تنگ میشه.
ای کاش کل سال رمضون بود:(((

هر سال همینه. . . وقتی عید فطر میاد نمیدونم

خوش حال باشم یا ناراحت.‌‌؟!

.
.
.
عیدتون مبارک[:


اگه یکم حواسمون جمع باشه، هیچ وقت حالمون بد نمیشه.
هیچ اتفاقی اونقدر آشفتمون نمیکنه که غمبرک بزنیم،
 بگیم: اه . من حالم بده .چرا منو درک نمیکنید؟!:/
.
و من متاسفم برای خودم بابت همه روزایی که حالم بد بود.
شایدم اگه اون روزا رو تجربه نمی‌کردم، الان به این نمیرسیدم‌.
.
.
.
جهان و هر چه در او هست سهل و مختصر است
ز اهل معرفت این مختصر دریغ مدار
حافظ
.
.
نمی دونم چرا این چند سال اخیر هر عید فطر استوکیومتری میخونم!:/

به شدت خستم و خواب آلود.
زل زدم به رو به روم :
پنجره اتاقم،نصف کله ی یک کاج گنده،پشت سر کاجه
بخشی از کوه که نقطه های سبزی هم داره(که درختای بلوطن)، یه تیکه از آسمون با ابرای پراکنده که یه جاهایی آبی کمرنگه یه جاهایی سفید سفید،چندتا پرنده که با یه سرعت نسبتا ثابت با حرکت دایره ای، دارن دور یه چیزی میچرخن،و چندتای دیگه که تند میگذرن و یه صدایی شبیه جینگ جینگ جینگ ؟! درمیارن.(همون صدایِ پرنده ها وقتی داره غروب میشه !)
به یه قطعه که رادیو پخش میکنه گوش میدم.
یه لالاییه محلیه. دقیقا نمیفهمم چی میگه(فقط در این حد که داره قربون صدقه بچهه میره که بخوابه)
یاد مامان بزرگم می افتم؛
سرمو روی پاش میذاشت و آروم ت میداد، از این چیزا میخوند برام که بخوابم.منم معمولا هیچ وقت خوابم نمیبرد؛چون میخواستم بازم گوش بدم.
.
در این هشتاد روز(که 29روز دیگه هم ادامه داره) بیشترین حسی که داشتم، دلتنگی بود.
شبا اول برقا رو خاموش میکردم بعد پنجره ای که پهنه وسیعی از آسمون رو میشه ازش دید رو باز میکردم و زل میزدم به ستاره ها و. گریه‌.
با خدا حرف میزدم؛ همه دردِ دلام رو میگفتم براش. تهش آرومِ آروم(: پنجره رو می بستم بر میگشتم اتاقم بقیه تستای زبان رو میزدم/:
.
این مدت فقط تونستم یک کتاب صوتی گوش بدم.
ناتمامِ مسعود فروتن.
وقتی داشت داستانو تعریف میکرد حس میکردم کلمه ها دارن از اعماق قلبش بیرون میان.که بعدش فهمیدم براساس زندگی واقعیه خودشه.
داستان یه مرد عاشق(!) دلشکسته.

.

[چند وقت پیش که کتاب رهایی از دانستگی رو صفحه میزدم(خوشم نیومد ازش) تهش چند فصل در مورد عشق داشت و کریشنامورتی گفته بود که اصل عشق از جنس عاطفه نیست. از جنس هیچ چیزی نیست که شما فکر میکنین. از جنس خودشه.]

.
هعی.
و‌
این ماه رمضونم رفت.
دلم براش خیلی تنگ میشه.
ای کاش کل سال رمضون بود:(((

هر سال همینه. . . وقتی عید فطر میاد نمیدونم

خوش حال باشم یا ناراحت.‌‌؟!

.
.
.
عیدتون مبارک[:


[خدایا،سه ماه باید صبر کنم تا شاید بارون بیاد؟!!

یعنی میشه یکم زودتر!؟]

دریافت

پ.ن:

چی‌بگم؟!

حال دلتون خوب.!

التماس دعا.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها